سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار . . . . چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبداء و منشاء حیات آنانند که اینگونه مرده اند... خون حسین (ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند... پندار ما این است که ما مانده ایم و شهداء رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده و شهداء مانده اند... زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است... حب حسین (ع) سرالاسرار شهداست... از عاشورای سال 61 هجری دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست... کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست... حقیقت هنر نوعی معرفت است که در عین حضور و شهود برای هنرمند مکشوف می گردد... هنر شیدایی حقیقت و تجلی شیدایی است

مادر شهیدی از ژاپن/ گفتگو با خانم گونیگو یامامورا مادر شهید محمد بابایی
 

 گفتگو از مریم حقیقتگو خانم بابایى که حدود 40 سال است به دین اسلام مشرف گردیده مفتخراست که مادر شهید و یکى از بانوان فعال در ایام پیروزى انقلاب اسلامى و دفاع مقدس باشد آنچه مى خوانید گفتگوى کوتاهى است با خواهر گرامى خانم سبا بابایى.


ـ لطفا خود را معرفى کنید و بگویید که چگونه مسلمان شدید؟
سبإ بابایى, (گونیگو یامامورا) از کشور ژاپن هستم که حدود 40 سال است مسلمان شده ام. متولد 1317 هستم و در زمان جنگ جهانى دوم 8 ساله بودم که به دلیل جنگ از محل تولدم (شهر اشیإ) به اوزاکا و سپس به کوبه مهاجرت کردیم. پس از اتمام جنگ به شهر خودمان برگشتیم و در آنجا تحصیلاتم را ادامه دادم. در کلاس زبان انگلیسى با آقاى بابایى آشنا شدم و چون از قبل هم مى دیدم که ایشان در کلاس راجع به نماز صحبت مى کند و در مواقع خاصى کلاس را ترک مى کند, (براى انجام فریضه نماز) مشتاق شدم و کنجکاوى کردم; چون تا آن زمان من بودایى بودم و در دین بودا چنین چیزى را ندیده بودم. آقاى بابایى نیز چون تاجر بود به ژاپن خیلى سفر مى کرد و 2 سالى بود که در ژاپن مانده بود که تصمیم به ازدواج با من گرفت. به هر حال, آنچه از اسلام برایم مهم بود این بود که در اسلام عبادات و فرایض دینى براى همه یکسان است.
در مذهب بودا هم مى دیدم که مقام زن پایینتر از مقام مرد است اما در اسلام چنین نبود و تمایز زنان و مردان با هم در تقواى آنها بوده و هست. به هر حال ابتدا بر اساس علاقه ام به ایشان با او ازدواج کردم و بعد از ازدواج مسلمان شدم. آن موقع هنوز اسلام را کاملا نمى شناختم. اما کم کم فهمیدم اسلام, دینى دنیوى و اخروى است.
پس از ازدواجم در تاریخ آوریل یا بهار سال 1337 هجرى شمسى و با اینکه پدرم خیلى مخالف بود, مسلمان شدم. بعد از ازدواجم بسیارى از دوستانم با پدر و مادرم صحبت کردند تا اینکه آنها هم قبول کردند و بالاخره در مسجد شهر کوبه تشهد خواندم و مسلمان شدم.

ادامه مطلب...


ای کاش تو را می کشتم

منبع: وبلاگ «مسعود ده نمکی»


 آن روز که در کوچه پس کوچه‏های حلبچه قدمشار می‏کردم...دفتر مشق های خاک و خول شده را می‏دیدم ..مدادهای شکسته و کتاب‏های ورق ورق شده بچه مدرسه‏ای های خفه شده از خردل و...می‏دیدم با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم!


آن روز که در کوچه پس کوچه‏های حلبچه قدمشار می‏کردم...دفتر مشق های خاک و خول شده را می‏دیدم ..مدادهای شکسته و کتاب‏های ورق ورق شده بچه مدرسه‏ای های خفه شده از خردل و...می‏دیدم با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم!


وقتی سعید داوودی را شب عملیات دیدم که عکس دختر سه ساله‏اش را نگاه می‏کرد و می‏بوسید و اشک می‏ریخت ...و همان شب لب اروند پیکر خون آلودش را دیدم با خودم به این مردک می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم! 


مادر علی‏رضا هر وقت در کوچه نگاهش به من می‏افتد یاد قد و بالای پسرش که هم رزم من بوده می‏افتد و  وقتی بعد از ۱۰ سال استخوانهای پسرش را اوردند در یک گونی کوچک ..شنی تانک انها را شکسته بود باخود گفتم:

کاش تورا من می‏کشتم!


دخترک تازه عروس ..بعد سعید می‏بایست گردن کج کند آسته برود آسته بیاید تا زبان مردم شاخش نزند..دامادش اسیر است یا مفقود..شهید است یا مجروح..اما نگاههای تحسین مردم آهسته آهسته ترحم‏آمیز می‏شد و آهسته آهسته .......

غیرت سرخم می‏کرد و با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می کشتم!


پسر جواد حالا درسش تمام شده هر وقت می‏خواست برای ثبت نام به مدرسه برود نمی‏دانست والدین یعنی چه!

چون او فقط مادرش را می‏شناخت و پدرش هیچگاه مدرسه رفتن اورا ندید..وقتی غر می‏زدند که اینها با سهمیه‏شان حق ملت را خورده‏اند با خودم می‏گفتم:

 کاش تورا من می‏کشتم!


حیف که نشد.ده بار بعد از جنگ به بهانه زیارت به دیارت امدم ..شاید چون فیلم زیاد دیده بودم فکر می‏کردم  فرصتی پیش بیاید تا تو را بکشم ..حتی اگر تروریستم بخوانند و حتی اگر هر دو جناح سیاسی اصلا تابعیت ایرانی مرا تکذیب کنند..اما می ارزید تا دل این همه مظلوم را شاد کنم...

کاش تو را می‏کشتم!


 اما نه در عید قربان!!!!



<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
[ و اشعث پسر قیس را که فرزندش مرده بود چنین تعزیت فرمود : ] اشعث اگر بر پسرت اندوهگینى ، سزاوارى به خاطر پیوندى که با او دارى ، و اگر شکیبا باشى هر مصیبت را نزد خدا پاداشى است . اشعث اگر شکیبایى پیش گیرى حکم خدا بر تو رفته است و مزد دارى ، و اگر بى تابى کنى تقدیر الهى بر تو جارى است و گناهکارى . پسرت تو را شاد مى‏داشت و براى تو بلا بود و آزمایش ، و تو را اندوهگین ساخت و آن پاداش است و آمرزش . [نهج البلاغه]