سفارش تبلیغ
صبا ویژن


نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار . . . . چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبداء و منشاء حیات آنانند که اینگونه مرده اند... خون حسین (ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند... پندار ما این است که ما مانده ایم و شهداء رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده و شهداء مانده اند... زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است... حب حسین (ع) سرالاسرار شهداست... از عاشورای سال 61 هجری دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست... کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست... حقیقت هنر نوعی معرفت است که در عین حضور و شهود برای هنرمند مکشوف می گردد... هنر شیدایی حقیقت و تجلی شیدایی است

ای کاش تو را می کشتم

منبع: وبلاگ «مسعود ده نمکی»


 آن روز که در کوچه پس کوچه‏های حلبچه قدمشار می‏کردم...دفتر مشق های خاک و خول شده را می‏دیدم ..مدادهای شکسته و کتاب‏های ورق ورق شده بچه مدرسه‏ای های خفه شده از خردل و...می‏دیدم با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم!


آن روز که در کوچه پس کوچه‏های حلبچه قدمشار می‏کردم...دفتر مشق های خاک و خول شده را می‏دیدم ..مدادهای شکسته و کتاب‏های ورق ورق شده بچه مدرسه‏ای های خفه شده از خردل و...می‏دیدم با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم!


وقتی سعید داوودی را شب عملیات دیدم که عکس دختر سه ساله‏اش را نگاه می‏کرد و می‏بوسید و اشک می‏ریخت ...و همان شب لب اروند پیکر خون آلودش را دیدم با خودم به این مردک می‏گفتم:

کاش تو را من می‏کشتم! 


مادر علی‏رضا هر وقت در کوچه نگاهش به من می‏افتد یاد قد و بالای پسرش که هم رزم من بوده می‏افتد و  وقتی بعد از ۱۰ سال استخوانهای پسرش را اوردند در یک گونی کوچک ..شنی تانک انها را شکسته بود باخود گفتم:

کاش تورا من می‏کشتم!


دخترک تازه عروس ..بعد سعید می‏بایست گردن کج کند آسته برود آسته بیاید تا زبان مردم شاخش نزند..دامادش اسیر است یا مفقود..شهید است یا مجروح..اما نگاههای تحسین مردم آهسته آهسته ترحم‏آمیز می‏شد و آهسته آهسته .......

غیرت سرخم می‏کرد و با خودم می‏گفتم:

کاش تو را من می کشتم!


پسر جواد حالا درسش تمام شده هر وقت می‏خواست برای ثبت نام به مدرسه برود نمی‏دانست والدین یعنی چه!

چون او فقط مادرش را می‏شناخت و پدرش هیچگاه مدرسه رفتن اورا ندید..وقتی غر می‏زدند که اینها با سهمیه‏شان حق ملت را خورده‏اند با خودم می‏گفتم:

 کاش تورا من می‏کشتم!


حیف که نشد.ده بار بعد از جنگ به بهانه زیارت به دیارت امدم ..شاید چون فیلم زیاد دیده بودم فکر می‏کردم  فرصتی پیش بیاید تا تو را بکشم ..حتی اگر تروریستم بخوانند و حتی اگر هر دو جناح سیاسی اصلا تابعیت ایرانی مرا تکذیب کنند..اما می ارزید تا دل این همه مظلوم را شاد کنم...

کاش تو را می‏کشتم!


 اما نه در عید قربان!!!!



این قرآن ریسمان خدا و نور روشن گر و درمانی سودبخش است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]