نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار . . . . چکنم حرف دگر یاد نداد استادم
سید شهیدان اهل قلم، سید مرتضی آوینی:
هنر آن است که بمیری پیش از آنکه بمیرانندت و مبداء و منشاء حیات آنانند که اینگونه مرده اند... خون حسین (ع) و اصحابش کهکشانی است که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند... پندار ما این است که ما مانده ایم و شهداء رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده و شهداء مانده اند... زندگی زیباست اما شهادت از آن زیباتر است... حب حسین (ع) سرالاسرار شهداست... از عاشورای سال 61 هجری دیگر زمان از عاشورا نگذشته است و همه روزها عاشوراست... کربلا حرم حق است و هیچکس را جز یاران امام حسین (ع) راهی بسوی حقیقت نیست... حقیقت هنر نوعی معرفت است که در عین حضور و شهود برای هنرمند مکشوف می گردد... هنر شیدایی حقیقت و تجلی شیدایی است

انالله و انا الیه راجعون

اللهم عجل لولیک الفرج

نقاشی‌های دانشجویان روی میزی در میانه کلاس چیده شده است. استاد! کنار میز نشسته و دانشجویان گرداگردش حلقه زده‌اند. یکی دو نفر روی میز نشسته‌اند و از پهلو نظر می‌دهند. دیگران هم هر کدام از سمتی دستی دراز کرده‌اند و چیزی می‌گویند. دانشجویان فرشتگان ذهنی خود را به تصویر کشیده‌اند و یکی از همه، فرشته‌ای است که از نعمت جعد مشکین محروم است! استاد می‌گوید: یعنی چه، چرا فرشته‌ات مو ندارد؟ قشنگ نیست! و دانشجویان شروع به اظهار نظر می‌کنند. یکی استاد را تایید می‌کند، یکی بیشتر حتی، فرشته بی‌مو را تقبیح می‌کند و یکی از آن میانه - دختری چادری- لب می‌گشاید که: ربطی ندارد...! استاد سر بلند می‌کند که: تو حرف نزن. زیر روسری خودت هم حتماً مو نداری که اینطور خود را می‌پوشانی؟! و در چشم به هم زدنی، دست دراز می‌کند. لبه روسری دخترک را بالا می‌زند و حلقه‌ای از زنجیره‌ی عصمتش را بیرون می‌کشد که: آی بچه‌ها ببینید، هاجر هم مو دارد! هاجر شوکه شده است و در صدای خنده حماقت‌بار دانشجویان آواری از تصاویر وهم انگیز بر سرش خراب می‌شود.

تا این برادارن ریا کار زنده‌اند

این گرگ‌سیرتان جفاکار زنده‌اند

یعقوب درد می‌کشد و کور می‌شود

یوسف همیشه وصله‌ی ناجور می‌شود

 

اینجا نقاب شیر به کفتار می‌زنند

منصور را هر آینه بر دار می‌زنند

اینجا کسی برای کسی کس نمی‌شود

حتی عقاب در خور کرکس نمی‌شود

جایی که سهم مرگ جز تازیانه نیست

حق با تو بود ماندمان عاقلانه نیست

 

ما می‌رویم چون دلمان جای دیگر است

ما می‌رویم هر که بماند مخیر است

ما می‌رویم گر چه ز الطاف دوستان

بر جای‌جای پیکرمان زخم خنجر است

دل خوش نمی‌کنیم به عثمان و مذهبش

در دین ما ملاک مسلمان ابوذر است

ما می‌رویم مقصدمان نامشخص است

هر جا رویم بی‌شک از این شهر بهتر است

از سادگی‌ست گر به کسی تکیه کرده‌ایم

اینجا که گرک با سگِ گله برادر است

ما می‌رویم ماندن با درد فاجعه است

در عرف ما نسشتن یک مرد فاجعه است

 

دیری است رفته‌اند امیران قافله

ما مانده‌ایم و قافله، پیران قافله

آن‌جا که گرچه باب من و پای لنگ نیست

باید شتاب کرد مجال درنگ نیست

در ام‌القرای جهان اسلام، خلخال از پای زن یهودی، که نه، حجاب از سر دختر مسلمان برمی‌گیرند. کسی نیست که از غصه‌ی این مصیبت دق کند و بمیرد؟!

 



انما یدرک الخیر کله بالعقل ولا دین لمن لا عقل له

بواسطه عقل، خیر درک می شود ؛ و لذا کسی که عقل ندارد، دین هم ندارد



<   <<   141   142   143   144   145   >>   >
با ستیزه گریِ بسیار، دوستی در کار نیست . [امام علی علیه السلام]